شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
مي‌پريم از رويِ آتش، پُرنشاط و شادمانسُرخي‌اش از ما شود تا زرديِ ما هم از آناصلِ كاري سُرخي و زردي‌ست، باقي را ولشبي‌خيالش گر بسوزد خشتك و پا و فلانتا كه گردد باز اين اقبال و بخت و غيره جاتچارشنبه مي‌پريم از رويِ يك آبِ رواننيست جايِ غصه و غم گر به جايِ بخت‌هاباز گردد بندِ كفش و چيزِ ديگر ناگهاناز «تاناكورا» و يا از «دست دوّم» مي‌خريمكاپشن و شلوار و مانتو، بهرِ هر پير و جوانتنگ و كوتاه‌اش، مثالِ قبر، باشد پرفشارگر بلند است و گشاد افتد ز تن‌ها، هر زمانگر براي «ديد» ما رفتيم، صاحب خانه نيست«باز ديد» آيند اما پيش ما صد ميهمانپُرتقال و سيب مي‌لمباند هركسي چند تاموز، نمي‌دانم كجا يك باره مي‌گردد نهانچون چهار روز است تعطيلي در اين عيد سعيداز سفر گويم؟... فقط تا انتهاي كوچه‌مان!تازه، آن هم پُر ترافيك و هوا آلوده استسوخت هم سهميه‌بندي چون شده، پس آي...، امان!صد گره بندند بر سبزه، به روزِ «سيزده»با اميد فتح يك شوهر، تمام دلبرانگر هفشده تا درخت اينان گره بر هم زنندشايد آن ترشيده‌هاشان نيز گردد كامرانسهمِ تو- «آرش»!- از اين عيد و بهار و غيره‌جاتبود اين كه، قيمتِ اجناس گردد بس گران! + نوشته شده در پنجشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 11:20 توسط سیامک آرش آزاد  |  شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 81 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 14:26

«كفش هايم كو؟» كت و شلوار كجاست؟ و چه مقدار از آن پول به جا مانده درونِ كيفم، از پىِ سركشى نيمه شبِ همسرِ محبوب به جيبِ بنده؟ ××× بايد اين نصفِ شبى، راه بيفتم، بروم. بايد از پنج چهار راه و دو ميدان، با همين پاىِ پياده، زودتر رد بشوم. نانوايى دور است، صفِ نان نيز، شلوغ. بنده بايد دو - سه تا نان بخرم، روغنى، يا كره‏اى، فانتزى هم بد نيست. بعد از آن هم، حلوا، شكرى، گردويى، يا غيره! صد گرم نيز پنير ليقوان، پاكتى شير، كره، تخم مرغ و غيره! ××× حال، صبحانه مهيّا شده است، چايى تازه دم و دبش درونِ قورى‏ست، و سماور به خوشى مى‏جوشد! ××× «كفش هايم كو؟» بايد اكنون بروم، وقتِ اداره، دير است. طبقِ معمولِ هميشه، بايد از آنجا زنگى بزنم، و بگويم به خانم: «وقتِ صبحانه شده، همه چيز آماده‏ست.» و خودم پشتِ ميز، مختصر نان و پنيرى بخورم! + نوشته شده در پنجشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد  |  شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 74 تاريخ : شنبه 22 بهمن 1401 ساعت: 14:26

تو روزى باز خواهى گشت و در اينجا، حسابى گريه خواهى كرد. خيالت مى‏رسد حالا زرنگى كردى و رفتى؟! زن و فرزند را اينجا رها كردى، - به قولِ بعضى از ماها - «فرارِ مغزها» كردى؟! ××× تو در تايلند يا هر جاىِ شرقِ دور، تو در يونان و اسكاتلند، تو در مكزيك يا ايسلند، ژاپن، اسپانيا، قبرس، نيوزيلند، مراكش، مصر، ليبى، زيمباوه، سودان، بوليوى، هندوراس، برزيل، شيلى، استوا، قطبين، و يا در هر جهنّم درّه‏ىِ ديگر، چنان يك فعله‏ىِ ساده به كار ساختمانى دست خواهى زد، تو چون يك گارسونِ بدبخت، در يك رستورانِ بى‏ستاره كار خواهى كرد، تو خيلى ظرف خواهى شست، تو آجر حمل خواهى كرد. ××× تو، وقتى كه گرفتى مدرك ليسانس، پيشِ خود چنين گفتى: «اگر من يك هفشده سال، در يك كشورِ ديگر به كارى سخت پردازم، و آنجا نيز از نوشيدن و خوردن كنم امساك، و شب‏ها هم بخوابم زيرِ طاقِ آسمان در پارك، شود خيلى پس‏اندازم. حسابى پولم از پارو رود بالا، پس‏اندازم شود شصتاد ميليون «ين» دلارم مى‏شود صدها هزاران - چه فرقى مى‏كند؟ يك ذرّه كمتر يا كه افزون‏تر - پس آنگه باز مى‏گردم به آغوشِ وطن، ايران، و پولم چون كه شد تبديل، شود ميلياردها تومان. پس آن دم مى‏خرم ويلا و برج و بنز و كاديلاك و فرش و مبل و يخچال و ماژيك و دفتر و مسواك! و من بر خويش مى‏نازم، «فلك را سقف بشكافم و طرحى نو دراندازم»! ××× عزيزم! كور خواندى تو، در آن ده سال، كه تو، دور از ديار و يار، در يك كشورِ ديگر، حسابى كار خواهى كرد، و با ميلياردها تومان به ميهن باز خواهى گشت، در اينجا باز هم «رُشدِ تورّم» زنده خواهد بود، و باز هم رشد خواهد كرد. و «پولِ پيش» يا «رهن» اتاقى در جنوبِ شهر، كمى بالاتر از جمعِ پس‏اندازِ تو خواهد بود شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 13:30

به سانِ رهنوردانى كه هر دو چشم‏شان بسته‏ست، در آن ديجور اتاق پنج درسه، راه مى‏پويم، و بعد از رفتن اين برقِ لاكردار، ميانِ ظلمتِ مطلق، منِ بدبخت، يك كبريت مى‏جويم، نه ره پيداست، و نه يك كورسو، حتّى. نخستين گام: صداىِ جيغِ «كبرى» مى‏خراشد گوشِ مخلص را: «بابا! آرام! له شد پاىِ من، مُردم، نمى‏بينى مگر زخمى‏ست پاىِ من؟!» و از آن سو، صداى مادرش: «كورى مگر، اى مرد؟! تو، پاىِ بچّه را با آن بزرگى هم نمى‏بينى؟!» و من حيران، از اين كه، پاىِ بچّه شد «بزرگ» امشب؟! به گامِ دوّمم، فرياد «اكبر» مى‏رسد بر گوش: «بابا! اين آلبوم زيباىِ من، برگ چغندر نيست! چرا آن را لگد كردى؟!» و فرياد خانم: «بدبخت، شبكور است!» ...و در هر گام، يك جيغ است و يك فرياد، و يك غُرغُر، كه آن را هم «شريك زندگانى» مى‏دهد تحويل، ... و تا ده بار، جيغ و داد و غُرغُر مى‏شود تكرار! خودم را مى‏رسانم تا به نزديكِ اجاقِ گاز، به هر جا مى‏كشم دستى، حدودِ نيم ساعت هر كجا را خوب مى‏گردم، ولى كبريتِ، بى كبريت! در اين موقع، خانم با يك صداىِ مهربان آسا، مثالِ يك پلنگ ماده، مى‏غُرد: «تو كه چشمت نمى‏بيند، اقلاً «مغز» دارى؟ يا كه آن هم پاك تعطيل است؟! كشوهاى كابينت را چرا بيهوده مى‏گردى؟ اگر دنبالِ كبريتى، در يخچال را وا كن كه مى‏يابى»! + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد  |  شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 13:30

تو را من دوست مى‏دارم، چهل خروار ارادات دارم و پنجاه تُن اخلاص، عبيدم، چاكرم، عبدم، مريدم، نوكرم، اى دوست! نمك پرورده‏ام من، خانه زادم، خاكِ پا، آن هم به وجهى خاص! تو نور چشم من، هم طاقتِ زانوى من هستى، سراپا معرفت، لوطى گرى، درويشى و مردى. تو، خوش تيپى، رشيدى و چهار شانه، تمام قول و فعلت، مرد مردانه، رفيق حجره و گرمابه و غيره، گل خوشبوىِ من هستى! تو، ماشينِ قشنگت را امانت مى‏دهى هر دم كه مى‏خواهم. به هر جا مشكلى دارم، تو هستى يار و همراهم، به هر جايى خرم لنگيد، مى‏آيم سراغِ تو، تمامِ هفت روز و هفت شب از هفته را سر مى‏كنم زيرِ چراغِ تو، تمامِ صبح‏ها، صبحانه را در خدمتت هستم، و در ناهار و وقتِ شام. تو، شيرِ مرغ و جانِ آدميزاد از براىِ من هميشه كرده‏اى حاضر، و من بسيار ممنونم از ابن بابت، و يك مقدار هم، شاكر! و تا وقتى كه اوضاعِ من و تو اين چنين باشد، تو را من دوست مى‏دارم، و خواهم داشت. مگر نشنيده‏اى اين را كه مى‏گويند: «تا پول دارى، رفيقتم، عاشقِ پول كيفتم»؟! + نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد  |  شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 15:28

«رخت‏ها را بكنيم» «آب در يك قدمى جارى‏ست» ساعتى پيش، هوا «صاف - كمى ابرى» شد، پنج - شش قطره‏ىِ باران به فلان جا باريد، و بلافاصله، سيلاب روان شد در شهر، و خيابان شد نهر! آرزو مى‏كردى كه شود شهرِ تو دايم «آرام» آرزوى تو برآورده شد آرام آرام، شهر «آرام» شد، امّا تو بخوان «اقيانوس»! حال، «آرام» كجا و «كابوس»؟! رحمت است اين باران! سيل، آشغالِ خيابان‏ها را مى‏روبد! موش‏ها گرچه، درشت‏اند و فراوان، امّا كلّه‏ىِ آن همه را سيلِ عظيم سخت بر سنگِ عدم مى‏كوبد! بعد از آن سيل، شود شهر بسى پاك و تميز شهردارى دهد آمارِ عملكردِ خود، و نهد منّتِ بسيار به ما شهروندانِ عزيز! نعمت است اين باران! نازنين است اين سيل! هيچكس توىِ خيابان نرود با ماشين، و نسوزاند در آن گازوئيل و بنزين، سيل مى‏كاهد از آلودگى شهر بسى، تا تو هم تازه كنى يك نفسى! «رخت‏ها را بكنيم» «آب در يك قدمى جارى است» بچّه‏ىِ شهرى اگر، زود شنا ياد بگير، تا نباشى همه جا در كفِ سيلاب، اسير! + نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد  |  شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 15:28